جدول جو
جدول جو

معنی شادی ده - جستجوی لغت در جدول جو

شادی ده
(وَ زَ دَ / دِ)
نعت از شادی دادن. شادی دهنده. شادان بخش:
کار امروز بتر گشت که نومید شدم
ازتو ای کودک شادی ده اندوه ستان.
فرخی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهیده
تصویر شاهیده
(دخترانه و پسرانه)
پارسا، پرهیزکار، نیکوکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهیده
تصویر شاهیده
نیکوکار، پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادیانه
تصویر شادیانه
از روی شادی و خوشحالی، توام با شادی، جشنی که از روی شادی و نشاط می گیرند، ساز و دهلی که در جشن و شادمانی می نوازند، مژدگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاریده
تصویر شاریده
ریخته، جاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادیده
تصویر نادیده
دیده نشده، آنچه به چشم دیده نشده، کسی که چیزی را ندیده، برای مثال تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی - ۱۰۲)، کنایه از بخیل، خسیس، ممسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادیچه
تصویر شادیچه
رختخواب، لحاف، بالاپوش
فرهنگ فارسی عمید
(زَ اَ کَ)
یاری دهنده. مساعد. کمک کننده. دستیار. پایمرد. مددکار: ارواج گفت برو و طلب کن و اگر ترا حرب افتد و محتاج به یاری ده باشی مرا خبر ده تا تو را یاری ده باشم. (ترجمه طبری بلعمی).
برآرم من این راه ایشان به رای
به نیروی یاری ده رهنمای.
فردوسی.
گه سیاه آید بر تو فلک داهی
گه ترا مشفق و یاری ده و یار آید.
ناصرخسرو.
خاص خدایگانی خلق خدای را
یاری دهی، به نیکی، بادت خدای یار.
سوزنی.
به الهام یاری ده رهنمون
لغتهای هر قومی آری برون.
نظامی.
ساقی می ارغوانیم ده
یاری ده زندگانیم ده.
نظامی.
در این بود کانصاف یاری ده است
اگر پردۀ کج نیاری به است.
نظامی.
ز یاری ده خود در آن داوری
گهی یارگی خواست گه یاوری.
نظامی (شرفنامه ص 473).
تویی یاری ده و غمخوار شیرین
وگرنه وای بر شیرین مسکین.
نظامی.
خدا باد یاری ده دادخواه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ)
دواج. شادیچه. رجوع به شادیچه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
بالاپوش باشد و آن را به زبان تازی لحاف گویند. (فرهنگ جهانگیری). بالاپوش و لحاف را گویند. (برهان قاطع). و بعضی گفته اند جبۀ پنبه آکنده و جامۀسطبر کار یمن است. (انجمن آرای ناصری) :
چو بالش از همه کس بر سر آیم ار باشد
دمی بزیرم شادیچه چون نهالیچه.
پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری).
تا گل از شادیچۀ رومی برون آمد به باغ
زندوافش همچو اسقف زندخوان آمد پدید.
سراج سکزی (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(هَِ شُ دَ)
شاد و خوش گردیدن. (آنندراج) (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دی ژِ)
نام قلعه ای به آتّیک (اطیقی). (ایران باستان ص 2605)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ دَ / دِ)
آدینده. قوس قزح. رجوع به آدینده شود، پس. (غیاث اللغات). و تکون للمفاجاهو لغیرها. (منتهی الارب). ناگاه. (غیاث اللغات) ، و قد تکون زائده نحو: حتی اذا اتوا علی وادی النمل (قرآن 18/27) ، ای حتی اتوا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
میخته. رجوع به شاشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جهندۀ از وادی. وادی گذار. بیابان گذار. وادی سپر:
مرکبی طیاره ای که پاره ای
شخ نوردی که کنی وادی جهی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دَی ی)
نام جایی در اندلس است. ابن عبدربه در ارجوزه یا تاریخ منظومی که برای عبدالرحمان خلیفۀ اموی اندلس سروده نام آن را در شمار قلاع فتح شدۀ او یاد کرده است:
و زعزعت کتائب السلطان
بکل مافیها من البنیان
فکان من اول حصن زعزعوا
و من به من العدو او قعوا
مدینه معروفه بوحشمه
فغا در و ها فحمه مسخمه
ثم ارتقوا منها الی حواظر
فغا دروها مثل امس الدابر
ثم مضوا و العلج و یحذیهم
بجیشه یمشی و یقتفیهم
حتی انتهوا منه لوادی دی
ففیه عقبی الرشد سبل الغی
لما التقوا بمجمع الجوزین
واجتمعت کتائب العلجین
من اهل البون و بنبلونه
و اهل بربط و برشلونه.
(از عقدالفریدج 5 ص 265 و 274)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
جایی که در آن وادی و رود بسیار باشد:
وآن زرد به صدمه های ایام
وادی کده ای شود سرانجام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَ دِ)
ابراهیم دده فرزند صالح مغلوی. شیخ زاویۀ مولویه متولد 875 هجری قمری است از اوست: مفردات مثنوی که از هر دفتری از دفاتر ششگانه آن یکصد بیت برگزیده است. تحفۀ شاهدی. در اسماء المولفین وفات وی را سال 957 هجری قمری گفته اند و در کشف الظنون سال 927 هجری قمری آمده است. (از الذریعه ج 9 ص 498)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
می دهنده. شراب دهنده. می گسار. ساقی:
پرستندۀ باده راپیش خواند
بچربی فراوان سخنها براند
بدو گفت کامشب توئی باده ده
بطائر همه بادۀ ساده ده.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شادیانه
تصویر شادیانه
از روی خوشحالی و شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادی آر
تصویر شادی آر
آن که تولید شادی کند کسی که موجب نشاط گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادی کده
تصویر وادی کده
کالکده خانه بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
جهنده از وادی وادی گذار بیابان گذار وادی سپر (مرکبی طیاره ای که پاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاری ده
تصویر یاری ده
کمک دهنده، توانایی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیده
تصویر نادیده
مخفی، نامرئی، غیربارز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد دل
تصویر شاد دل
خوش طبع و خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادیچه
تصویر شادیچه
بالا پوش لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادیحه
تصویر شادیحه
بالاپوش، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریده
تصویر شاریده
منفجر، انفجار، جاری شده، ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیب ده
تصویر ادیب ده
ادب خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اجرای عدالت کند عادل، خدای تعالی، روز چهاردهم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادیچه
تصویر شادیچه
((چَ))
لحاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نادیده
تصویر نادیده
((د))
دیده نشده، نامریی، مخفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادیانه
تصویر شادیانه
((نِ یا نَ))
آن چه از روی شادی باشد، شاد، عیش، طرب
فرهنگ فارسی معین
متأهّل
دیکشنری اردو به فارسی